رادمانرادمان، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

رادمان

خاطره

پسر عزیزم امروز شرکت هستم ساعت 4 عصره و میخوام یه کم هم از خودت و شیطنت هات بگم پری روز رفتیم خیابون شریعتی شعبه adidas که من کتونی بخرم ، تو هم طبق معمول همیشه شروع کردی به بدو بدو اینطرف و اونطرف که چشمت افتاد به سبد پر از توپ که وسط سالن بود و دستتو انداختی و یکیشو که دوست داشتی انتخاب کردی و برداشتی و چون خیلی خوشت اومده بود برات خریدیمش... جالبش اینجاس که من و بابا اول نمیخواستیم بخریمش اما مگه میشد از دستت گرفتش ... ولی خانوم صندوقدار تا ازت خواست برای خوندن بارکدش فورا توپ رو بهش دادی .. خلاص توپ رو برا خریدیم و کلی هم باهاش بازی میکنی و دوستش داری . بعدا عکسش رو هم برات میذارم فعلا دیرم شده باید برم وقت دکتر دارم برای کمر...
14 تير 1393

لایق واقعی

پسر نازنین و دوست داشتنی ام ، زندگیم ، عمرم ، نفسم .... تا زمانیکه لایق واقعی دوست داشته شدنت را پیدا نکردی ،   “دوستت دارم” هایت را به کسی نگو..!! نگه دار برای خودم .. من، جانم را برای شنیدنش کنار گذاشته ام . . . ...
14 تير 1393

دلم میخواهد

دلم کمی خدا میخواهد ... کمی سکوت . .. کمی اخرت ... کمی دل بریدن میخواهد ... کمی اشک ... کمی بهت ... کمی اغوش اسمان ... دلم یک کوچه میخواهد بی بن بست. .. ویه خدا تا کمی باهم قدم بزنیم !! ...
14 تير 1393

باز هم از دوست داشتن

دوستت دارم.... روزی چند بار دوستت دارم یک بار وقتی که هوا برم می دارد، قدم میزنیم ... وقتی که خوابم می آید، تو می آیی! ی ک بار وقتی که باران ناز می کند ... دل ناودان میشکند ... می بارد. وقتی که شب شروع میشود ... تمام میشود ... یک بار دیگر هم دوستت دارم! باقی روز را ... هنوز را ... ...
14 تير 1393

گوهر

گوهر دل را نزن  بر هر سنگ ناقابلی صبر کن پیدا شود گوهر شناس قابلی ...
14 تير 1393

دلتنگی های مامانی...

      پسر نازنینم ، تا امروز تصمیم داشتم فقط از تو بنویسم و از خاطرات گاه و بیگاهمون ،اما خوب که فکر میکنم میبینم  زمانی این نوشته ها و خاطرات رو میخونی که برای خودت مرد بالغی شدی ، پس میتونم از این فرصت استفاده کنم و از حرفهای دل خودم و حال و روزم بیشتر برات بگم ، امروز بعد از گذشت نزدیک به هفت سال از زندگی مشترک من و پدرت احساس میکنم بیشتر از پیش تنهایم... تنهای  تنها .... ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ! ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﻧﺎﻡ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺖ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﻭ ﻏﻤﮕﯿﻨﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ! ﺳﺮﺩﺕ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺮﻑ ﺭﻭﯼ ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﺟﻬﻨﻤﯽ ﻧﺎﻣﺘﻌﺎﺭﻑ ﺍﺳﺖ...
14 تير 1393

بازهم دلتنگی ...

بعضی وقت ها یکی طوری می سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن ، بعضی وقت ها یکی طوری خاموشت میکنه که هزار نفر نمیتونن روشنت کنن. زمانه ایست که خیلی چیزها آنطوری که بود یا باید باشد نیست. ...
14 تير 1393

تمام دلتنگی های من ...

یک عالمه باغ ساختم !   یک عالمه کیک تولد پختم !   یک عالمه مهربانی را مرور کردم !   یک عالمه شاعر شدم !   یک عالمه « لطفا همیشه و هرروز باش» را مرور کردم !   یک عالمه « دلم تنگ شده « را طرح زدم !   یک عالمه » دوستم داشته باش   « را قورت دادم !   یک عالمه واژه های محترمانه را تجربه کردم !   یک عالمه از رفتن های مدام بی دلیل پر از دلیل (!) افسرده شدم !   یک عالمه به آمدن های بعد از چند قرن، دل خوش کردم !  ...
12 تير 1393

یک عالمه...

یک عالمه باغ ساختم !   یک عالمه کیک تولد پختم !   یک عالمه مهربانی را مرور کردم !   یک عالمه شاعر شدم !   یک عالمه « لطفا همیشه و هرروز باش» را مرور کردم !   یک عالمه « دلم تنگ شده « را طرح زدم !   یک عالمه » دوستم داشته باش   « را قورت دادم !   یک عالمه واژه های محترمانه را تجربه کردم !   یک عالمه از رفتن های مدام بی دلیل پر از دلیل (!) افسرده شدم !   یک عالمه به آمدن های بعد از چند قرن، دل خوش کردم !  ...
12 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به رادمان می باشد